“سهفهري زهمان” يا “سفر زمان” عنوان تئاتري به زبان كُردي است كه در روزهاي اخير شاهد اجراي آن در تالار مجتمع فرهنگي بوديم. اين اثر تحت عنوان فرعي بيگبنگ2 در ادامه نمايش بيگبنگ1 تهيه و كارگرداني شد. اين اثر به كارگرداني خانم حميده ميرزايي و محصول كارگاه تئاتر كودك و نوجوان شهر سقز است. تماشاي اين تئاتر بهانهاي شد تا نگارنده علاوه بر پرداختن به نقد اين نمايش، ابتدا اندكي از دغدغههاي اجتماعي و فرهنگي براي بسترسازي اين گونهي تئاتري را نيز مد نظر قرار دهد.
بيگمان يكي از دلائل عمدهي اُفول هنر تئاتر به صورت عام و تئاتر كُردي به صورت خاص، عدم آموزش و پرورش هنرجويان و مخاطبين اين هنر از سنين كودكي و نوجواني است. فارغ از دلايل سختافزاري و سيستماتيك و نبود امكانات در مقايسه با مراكز استاني و كشوري، نميتوان از كمكاري نهادهاي متولي فرهنگ و هنر نظير آموزش و پرورش، دانشگاهها، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان و ديگر نهادها و ارگانهاي دولتي يا مردمي سخني به ميان نياورد. آيا از همين پتانسيلهاي موجود در يك شهر نميتوان بهرهوري مديريتي و كيفيتري داشت و بودجههاي فرهنگي اين ادارات را كاربرديتر و مؤثرتر هزينه كرد؟!
در ساليان اخير كه جشنواره هاي متعددي تحت عنوان “تئاتر شهروند” و “تئاتر كوردي” در شهر سقز برگزار شده است به سادگي از كنار تئاتر كودك و نوجوان عبور كردهاند و در هيچكدام از بخش هاي رقابتي و جنبي و يا حتي براي تشويق هم كه شده مجالي براي حضور و ارائه آثار كودك و نوجوان بر روي صحنه فراهم نشده است. آيا تنها بسنده كردن به دادن جايزه به بازيگر خردسال نمايشها در اينگونه جشنوارهها را ميتوان حمايت از تئاتر كودك و نوجوان تلقي كرد؟!! تلاشهاي انگشتشمار در حوزه تئاتر كودك و نوجوان به صورت اجراي صحنهاي يا خياباني، غالباً با بيمهري و عدم استقبال مسئولين مواجه ميشوند غافل از اينكه اين حركت ها محصول شعور و درك اجتماعي والاي هنرمند در ضرورت پرداختن به اين گونهي هنري ميباشد.
غياب اين موضوع، يعني عدم توجه به پروردن هنرجو و مخاطبين حرفهاي تئاتر و گسست از تاريخ اجتماعي و سير تطور جامعه پيرامون، در طول ساليان باعث شده است كه حتي اهالي داعيهدار تئاتر هم در تشخيص جامعه هدف مخاطبين، دچار مشكل شوند و اغلب آثار جدي حوزه تئاتر مورد بياعتنايي و بيتفاوتي مخاطبين و مردم واقع شود و يا مخاطبيني تصادفي و احتمالي پيدا بكنند. اين دسته از مخاطبين را نميتوان سرمايهاي اجتماعي يا فرهنگي تلقي كرد. نبود رسانههاي تخصصي تئاتر اعم از مجازي و مكتوب براي آسيبشناسي جدي تئاتر كردي و دستنشان كردن راه و چاه، سبب تكرار مكرر سنتهاي درجامانده برگزاري جشنوارههاي تئاتري شود و عملاً گامي در تعريف پروژههاي تئاتري نظير تحقيق و تهيه نمايشنامه به زبان كردي چه به صورت تأليفي و چه در عرصهي ترجمه، روشهاي كارگرداني و فرمهاي اجرائي، آموزش تخصصي طراحي صحنه و نورپردازي و يا ساير هنرهاي مرتبط با تئاتر برداشته نشده است.
غياب سيستم آموزشي هدفمند مبتني بر اصول علمي و ارزشهاي انساني نظير فرهنگ ديالوگ و دمكراسي كه براي هنر تئاتر شرطي لازم و كافي است همچون آفتي به جان گروه هاي تئاتري افتاده و از جريانهاي موجود در تئاتر شهرستان گرفته تا اساتيدِ پايتخت را آلوده كرده است و باعث بنبستي در مديريت اين مجموعهي داعيهدار فرهنگي شده است. افترا، تهمتزني، حاشيه هاي دون شأن هنرمند، حسادتهاي كودكانه، پردهدري و بيحرمتي، جاي فرهنگ گفتگو و مدارا و دگرپذيري را گرفته است.
متن نمايشنامهي “سهفهری زهمان” به دليل پرداخت خلاقانهي نويسنده حاوي ويژگيهايي درونمتني بود كه گوش و هوش مخاطب را در دقيقشدن به شنيدن و ديدن اثر رهنمون ميكند. محوريت متن بر چگونگي بوجود آمدن جهان در سري نخست بيگبنگ و سفري در زمان به اقتضاي تخيل انسان در هر دو سري اول و دوم بيگ بنگ، وعده سفري خيالانگيز و فانتزي را در ذهن مخاطب متصور ميكند. سفر در زمان، خميرمايهي بوجود آمدن بسياري از افسانهها و اسطورههاي كهن و نوين جوامع انساني بوده است و گويا همچنان خواهد شد. از نمونههاي بومي اين نوع سفرها ميتوان به سفر “مم ئالان” اميرزاده كُرد اشاره كرد. استفاده از چنين سوژههايي شوقبرانگيز و همچنين ارجاعات و دادههاي علمي و به روزشدهي برگرفته از كتابهاي درسي و يا ژورنالهاي علمي مربوط به دوره سني مخاطب هدف نمايش، همچنين بهرهگيري از لحن طنز و كميك در ديالوگهاي نمايشنامه، سبب بوجود آمدن زباني ويژه و ورزيده شده است. اين زبان برآمده از آموزش و تمرين و مشاركت هنرجويان در كارگاه تئاتر كودك و نوجوان است به مرور زمان تكوين يافته و بافت نمايشنامهي فعلي را به خود گرفته است. عاري از حواشي ست، رك و صريح است، رندانه است، حاضرجواب است. به عبارتي همان زبان كودك و نوجوان همين روزگار است كه در ميان ايشان زندگي ميكنيم. زبان يك اثر نمايشي اولين گام در همذاتپنداري مخاطب با شخصيتهاي نمايش، و مؤثرترين گام كارگردان در ارتباط و انتخاب جامعه هدف مخاطبان و تماشاچيان است.
ويژگي كارگاهي اين اثر نمايشي به نوعي با سنت آموزشي سقراطي پيوند دارد كه در فرآيندِ آموزشِ متعلم و هنرجو، خود ايشان را در يافتن پاسخ و آفرينش مجدد دانسته هاي بشري رهنمون ميشود. اين ويژگي باعث فعالتر شدن بازيگر و هنرجو در فرايند آفرينش هنري ميشود. استفاده از شخصيتهاي حيوانات و حشرات در بافت نمايشنامه هم يادآور سنت قصهگوئي پيشينيان از زبان حيوانات است كه در همهي دورانها ياريگر روايتهاي بشري ميشود تا خصائص انساني نيك و بد و زشت را از زبان آن موجودات هم بازتعريف كند. اين تمهيدات در نوشتن يك اثر نمايشي نشانگر توانايي نويسنده در پيوند سنتهاي كهن و نوين روايتي و ايجاد پل ارتباطي مناسب با انسان همروزگار خويش است.
اجراي نمايش هم حاوي نكاتي ايجابي و سلبي بود. نكات ايجابي از درون اثر نشأت مي گرفت و نكات سلبي غالباً از بيرون، اثر نمايشي را تحتالشعاع قرار ميداد. شور و شوق تحسينبرانگيز بازيگران اين نمايش، حاكي از انرژي پايانناپذير آنان براي خلق يك دنياي جديد و زندگي از نوعي ديگر بود. بازي آنها حس و حالي داشت كه گاه حس ميشد تماشاچيان را فراموش كرده اند و مشغول زندگي بر صحنه هستند و يا گاهي سرخشدن رنگ بعضيشان نشان از شرم و حيايي شيرين و دوستداشتني بود. بازي بازيگر نقش بچهدايناسور به فرم و تيپ مناسبي رسيده بود كه لحن صدا و ميميك چهره، بازيگر را باورپذيرتر كرده بود. بازي پروفسورها پر تحرك بود و اگر از شباهت بازي آن دو كاسته ميشد و بر تفاوتهايشان تمركز ميشد تا به تيپ شخصيشدهتري برسند ميتوانستند موقعيتهاي نمايشي بيشتري بيافرينند. در دنياي فانتزي اجراي نمايش، خلأ موسيقي متناسب با فضا و يا اشعاري منظوم، همچنين طراحي حركات موزون يا فرمهايي زيباييشناسانه در جهت نشان دادن اتحاد و يكصدائي و يا جدال و چندصدائي كاراكترهاي مشابه يا مقابل هم حس ميشد. البته ناگفته پيداست كه توقع طراحي اين بخشها از يك كارگاه نوبنياد شايد توقع بهجايي نباشد. در هر صورت ضرورت پرداختن به اين بخش ها و در صورت نياز دعوت از اساتيد آن حوزه ها در پربارتر كردن اثر نمايشي نقش برجستهاي ايفا ميكرد. دستتنها بودن كارگردان در اين بخشها و ساير عوامل صحنه هم از بروشور نمايش آشكار ميشود، چون ايشان از تهيه بروشور و پوستر گرفته تا طراحي صحنه و دكور و لباس و…. را هم عهدهدار بوده است. طراحي صحنه و دكور و نور هم در نهايت سادگي و بي پيرايگي وافي به مقصود بودند. شايد اگر تالار نمايش يا انجمن نمايش سقز آرشيوي از لباس و دكور و آكسسوار صحنه ميداشت انرژي كارگردان صرف انديشيدن به بخشهاي پيشگفته را ميداشت تا در نهايت به فرم نهائي و دلخواه خويش در ارائه اثر دست مييافت. كار نمايش يك كار تيمي است و اگر هر يك از عوامل مختلف نقش خود را ايفا نكنند، مسئوليت بر دوش كشيدن اكثر وظايف يك تيم كاري، انرژي كارگردان هنري اثر را كمرمق مي كند. تنها ماندن، پديده رايج در جهان سوم است چرا كه نهادهاي فرهنگي مدرن و پاسخگو به نيازهاي هنرمندان براي ايجاد بستر مناسب براي فعاليت ايشان يا وجود ندارد يا اگر هم وجود دارد با وظايف ذاتي خويش بيگانه است يا در جهت عكس آن رفتار مي كند. بدينگونه هنرمند آغازگر و پيشرو هميشه بايد جادهصافكن آيندگان باشد، آيندگاني كه شايد همچون نسل فعلي حافظه تاريخي ضعيفي دارند و مدام بايد از صفر شروع كنند.
فارغ از تمام كاستيها و قابليتهاي بالقوه و بالفعل اين اثر نمايشي، شاهد تأثير فوق العاده آن بر تماشاچيان اعم از كودك و نوجوان و بزرگسال بودم. در غالب لحظات فرحبخش نمايش، سالن به جوش مي آمد و صداي قهقههي مخاطبين سالن نمايش را نوازش ميكرد. همين انرژي دادن و انرژي گرفتن يا به عبارتي بده بستان حسي بين تماشاچي و بازيگر و كارگردان اثر هنري، انگيزهاي معنوي در تداوم چنين آثار هنري ميشود. شايد تنها همين انگيزه باعث شد سري دوم بيگ بنگ ساخته شود.
اراده به تأليف اثري نمايشي براي كودكان ونوجوانان كه علاوه بر سرگرمي بتواند با دانستههاي ايشان ارتباط برقرار كند و بر دانستههايشان بيفزايد و در خلال روايت و زندگي در صحنه، تمرين ديالوگ و زندگي اجتماعي و كار گروهي بكنند نتيجهي بسيار ارزشمندي است كه بايد آن را ارج نهاد و از اين گونه كارها پشتيباني مادي و معنوي از سوي نهادهاي مرتبط و يا دوستداران علاقمند به عمل بيايد.
اگرچه پيرم ولي هنوز مجال تعليم اگر بود جواني آغاز ميكنم كنار نوباوگان خويش.
“سيمين بهبهاني”
کد خبر: 11000