
صبح روز 13 آذر – عکس: محمد فرجی
آنچه مرا به نوشتن این یادداشت وادار نمود سمینارهایی بود که اخیراً از سوی نهادهای مختلف از جمله دانشگاه پیام نور سقز تحت عناوین «اعتیادهای نوظهور» و «شارهکهم سهقز» برگزار شدند. شرایط حاکم بر این دو سمینار و سمینارهای مشابه، مرا واداشت تا این سکوت را شکسته و نکاتی را یادآور شوم چرا که بیش از این سکوت کردن غیر از همصدایی با آن جریان چیز دیگری نیست.
در سمینار اعتیادهای نوظهور، که خودم هم در آن به عنوان عضو پانل علمی حضور داشتم و این حضور صرفاً به حرمت درخواست دوست محترمی از دستاندرکاران علمی بود، عملاً از حضور در آن جلسه احساس حقارت میکردم و توهین به شعور این مردم را لمس میکردم. از بسیاری از مقالاتی که ارائه میشد و از سخنرانیهایی که رانده میشد حال آدمی به هم میخورد از این همه ابتذال، از این همه دروغ علمی، از این همه بلوف زدن و دلسوزی کردن و توصیههای پدرانه و از این همه راه و چاه نشاندادنهای بیحاصل؛ از مقالههای که به غیر از نویسندگانش و تعدادی معدود از حاضرین، کسی از نکات فنی آن چیزی نمیفهمید، مقالات آبکی، خطکشی شده و مملو از جدول و ارقام که عملاً استفراغ روحیهی کمیتگرای حاکم بر محیطهای علمی و تفکرات تراوش شده از آن بود. به حقیقت وضعیتی اسفناک بر جو علمی این همایش غالب بود. اگر کسی «نابلد» بود فکر میکرد بحث نقل و کشمش و کشک و شکلات است. اصولاً این گونهشناسی به چه دردی میخورد، همهی مردم از ماها بهتر میدانستند که مواد مخدر کدامها هستند. بسیاری از سخنرانان دم از اعتیادهای نوظهور به اینترنت و چت و وایبر میزدند در حالیکه خودشان هم مدام خماری و نشئگی وای فای و فیس بوک و تانگو را میکشند. شاید از جمله اسفناکترین قسمتهای این سمینار، که چقدر هم خرج حضورش کردند، سخنرانی مهمان محترمی بود که از یکی از شهرهای اطراف تشریف آورده بودند. روی سخنم با «مهمان بودن» ایشان نیست که بسی برایم محترم است؛ روی سخنم با سخنانش است. همه محو سخنان و تکلمش شده بودند بدون آنکه بدانند ـ یا شاید میدانستند و … ـ که در سراپای سخنان رانده شده از سوی این مهمان در طول سه ربع ساعت، دریغ از معنایی تأملبرانگیز، دریغ از یک خط مشی، و دریغ از یک ایده. یاد سخنرانیهای استاد الهی قمشهای میافتادم که همه جذب سخنوریش میشدند و آخر سر میدانستی که چیزی دستگیرت نشده و بعدها میفهمیدی که اصولاً چیزی گفته نشده است.
پرسش بنیادین در برابر این سمینارها پرسشی وجودی است و اینکه اصولاً برای چه تشکیل میشوند و اصولاً به چه دردی میخورند؟ آیا ارزش این همه هزینه، به ویژه هزینهی پذیراییهای آنچنانی، را دارند؟ نتایج آنها در کدام برنامه و سیاست اجتماعی به کار برده شدهاند ـ البته این در مورد سمینارهای ملی هم صادق است، چه دردی را از مردمان فلاکتزدهی این شهر کم کردهاند؟ این همه مقاله و سخنرانی شد، اما دریغ از یک جو جرأت که بگوید چه شرایطی این اعتیادها را ممکن میسازد یا شرایط امکانبخش آنها کدامند؟ هیچ؛ برهوت حقیقت بود. هیچ کسی نرفته بود یک عکس از زندگی و حیات معتادین هموطن و همزبان ما که در زیر «پردی ئاسن» یا همان پل بزرگ شهر زندگی میکنند و دور از ما و شما میزیند و یک سازمان اجتماعی خاص خود تشکیل دادهاند، بگیرد و به این حاضرین و مسئولین نشان دهد. نکتهی طنز آنکه سمینار «شارهکهم سهقز» را هم برگزار میکنند. از ریشهی فرهنگی و تاریخی آن سخن میگویند ـ که کاش این ریشهها را هم نداشت زیرا سالهاست که مسئولین این تاریخ و قدمت را بر سر ما میکوبند که بله شما تاریخ و قدمت دارید و اصیل هستید و همین برایتان کافی است. شارهکهم سهقز را باید زیر پل ئاسن دید، در ویرانههایی دید که این ملّت در آن خماری و نشئگی را تجربه میکنند باید رفت و شارهکهم سهقز را در قلیانسراها دید، در حواشی شهر، در میدان قدس، جمهوری و پشت قازاخانه باید دید.
«شارهکهم سهقز» نتیجهی آن گذشتهگرایی مبتذلی است که همیشه درگیر آنیم و از آن درگیری هم لذت میبریم و افتخار میکنیم. محصول یک نگاه شرقشناسانه به این شهر است اما اینبار نه به دست دیاکونوف سختکوش بلکه به دست ما راحتطلبان و زحمتنکشان؛ تصور میکنیم کار فرهنگی میکنیم. نگاه، نگاهی موزهوار است؛ نگاهی زیباییشنانهی محض به یک شهر. از همان بیلبوردهای داخل شهر میشد مشاهده کرد. افتخار به زیویه و کهرهفتو و قهپلانتوو. میراث فرهنگیاند به جای خود محترم؛ خدایی آنها در جای خود هستند و ویرانی را تجربه میکنند و کاری هم به ویرانی کار ما ندارند، مائیم که برای توجیه تنبلی و بیتعهدی و بیبرنامهگیهای خود آنها را به خدمت میگیریم و زیر چتر آنها خودمان را پنهان میکنیم. اما دیگر ما را چکار با آن ویرانهها. آیا با نگاه به آن ویرانهها در ویرانی خودمان تأمل میکنیم؟ هرگز. چون تأمل نیازمند نقد و زحمت و رنج است. آن ویرانهها به چه درد نوادگان آنها میخورد؛ نوادگانی مفلوکی که زبان خود را نمیدانند و آنقدر که برای فلان خواننده گریه میکنند برای بزرگترین نویسنده و هنرمند همزبان خودشان نمیگریند؛ به چه درد جوانانی میخورد که برای یک لقمه نان باید تا تهران در بوفه و پلههای اتوبوسها بنشینند تا که شاید بار صابون و روسری و ادکلن را به مقصد پایتخت برسانند و نان و معاش خانواده را تهیه کنند. این نوادگان با آنها تنها میتوانند یک کار بکنند و آن اینکه مثل ما افتخاری توخالی به گذشتهشان بکنند و دیگر هیچ. متأسفانه در چنین وضعیتی جناب آقای فرماندار محترم نیز در همایش شارهکهم سهقز از اصیل بودن کوردها میگوید. اصیل را برای موجودی دیگر بکار میبرند. این حرف را ده دوازده سال پیش جناب آقای خاتمی هم فرمودند. این اصالت به چه درد این ملت خورده تا امروز بخورد؟ اگر این اصالت به رسمیت شناخته میشد که وضع اینگونه نبود.
در اینجا هدف زیر سؤال بودن متولّی این دو سمینار یا نهادهایی دیگری که اینچنین سمینارهایی برگزار میکنند نیست بلکه هدف تنها تأمل در کارهایی بود که با عنوان سنگین «علمی» انجام میدهیم. چنین سمینارهایی به این شکل هیچ که جوابی نمیدهند بلکه به سادهسازی و علمیکردنِ پَست و پیشپاافتاده و خطکشیکردن مسائل و معضلات انسانی و اجتماعی نیز میانجامند. چنین سمینارهایی ما را از نقد بنیانبرافکن و بنیانساز دور میکند. بازگویی مکرر توسعه و گردشگری و زیربنا و زیرساخت و بازارچه و طلاق و اعتیاد و ازدواج و زیرگذر و روگذر و … در این سمینارها و «تأکید» بر «لزوم» «توجه» به آنها تا بحال نتیجهای نداده و نخواهد داد. اینها سمینار بازگویی و تکرر حرفهای گفتهشدهی عملینشدهی گذشته هستند. دلمان به این خوش میشود که «همین گفتنش هم خوب است».
کد خبر: 12090
احسنتم! حقا شما لیاقت استادی را داری!جای افتخار است
پاسخ دهید