اصولگرایی به مثابه سمپتوم
نویسنده: منصور تیفوری
نمایش و تكثیر در تمامی زوایای زندگی خصوصی و عمومی، تمایل به تصرف و مغلوبساختن زبان و مفاهیم انتقادی با توسل به تكنیكهای بلاغی، از این همانگویی گرفته تا انواع حسن تعبیر و مصادره به مطلوب ـ حتی واژگان انقلابیون و منتقدان ـ حرافی مدام دربارهی تاریخ و اصول و مبانی و در یك كلام، تبدیل نظام به نمایشی همیشگی، بخشی جداییناپذیر از نظامهای دیكتاتوری بوده و هست.
عكس یادگاری با كودكان، موج سخنرانیهای طولانی و هیجانی ، ظهور پیشبینی نشده در مكانهای مختلف، بخشش و غضب و عزل و نصب پیشبینی ناپذیر، مدیحهسرایی بر قدرت خویش و نمایش چهرهی خود به مثابهی «بزرگمرد كوچك» همه بخشی از این نمایش همیشگی هستند. و هر آنچه انجام میشود باید به تكمیل این نمایش منجر شود، وگرنه حق ظهور ندارد، مگر این كه از رهگذر حسن تعابیر مختلف استحاله یافته باشد.1
اما چگونه است كه چنین نظامهایی، علیرغم سلطهشان بر تمامی عرصههای اجتماعی و خصوصی مردم، باز اینگونه بر نمایش خود تاکید دارند و سعی دارند هیچ خلائی باقی نگذارند و مدام به یاد شهروندان بیاورند كه آری شما در بهترین وضع ممكن زندگی میكنید؟ شهوت كلام و نمایش و تكثیر چهره و حضور چهره در هر لحظه و هر مكانی، تنها میتواند بخشی از این سؤال را جواب دهد. و باید پاسخ را در جایی دیگر جست.
اما آن جای دیگر، اتفاقاً درست خود نمایش و اصرار بر نمایش است. این اصرار به صورت سمپتوم نظام عمل كرده و تفكر را به سوی كشف چیزی دیگر در درون تبلیغ و نمایشهای نظام میكشاند. مثالی از فروید در اینجا روشنگر خواهد بود. فروید تعریف میكند كه یكی از بیمارانش به او مراجعه كرده و میگوید شب در رؤیایش مردی او را كتك میزند، [و تأكید میكند] «اما آن مرد پدرم نبود». فروید در تحلیل این رؤیا میگوید كه آن مرد، دقیقاً پدر بیمار بوده و ناخودآگاه بیمار از طریق این تأكید، بیمار را لو داده و به سطح میآید.
در مثال تأكید زیاد بر نمایش نیز، میتوان نه خود نمایش را كه دیگر بخشی از تمامی نظامهاست، بلكه سویهی تأكیدی آن را به مثابهی سمپتومی در نظر گرفت، سمپتومی كه خود نه اصل بیماری، بلكه نشانهای است كه قرار است جای امر واقعی را پر كند و خود را به صورت بیماری نمایش دهد، سمپتومی كه علاوه بر حرص به نمایش و حرافی، میتواند نشانهای بر وجود گونهای اضطراب و عدم اطمینان در ورای خویش باشد. همچنان كه آدرنو در مورد ایمان دینی میگوید ایمان حقیقی نیازی به تعصب ندارد و تعصب نشانهی عدم وجود ایمان قلبی است، سویهی تأكیدی نمایش نیز پرده از وجود گونهای عدم اطمینان درونی برمیدارد.
در چند سال اخیر شاهد رشد روزافزون حرافی و تمایل به حرافی دربارهی اصول اعتقادی و تكثیر و تبلیغ اصول به گونهای بسیار شدید و گستردهتر از هر زمان ممكن هستیم، از افزایش كانالهای تلویزیونی رسمی محلی و درون و برون مرزی و افزایش جدلهای ایدئولوژیك و خطابههای اخلاقی آخرالزمانی كه محتوای مسلطشان تأكید بر اصول و عقاید است گرفته، تا سطح مبتذلتر حرافی و مدیحهسرایی دربارهی «كانون گرم خانواده» و عشقهای صمیمی و صادقانهی آبكی در این رسانهها، و تولید برنامههای به اصطلاح انتقادی و نخنما نمودن مفاهیم انتقادی و تصرف زبان و اخته كردن نقد به شكل انواع این همانگویی و حسن تعبیر و دیگر شگردهای بلاغی ـ كه باز محتوای نمایشی خود را با این تكنیكها لو میدهند-که همگی بخشی از نمایشی مدام و همیشگی اند كه به قولی حتی «در دستشویی هم ما را تنها نمیگذارند.»
حجم تولید حرف دربارهی ایمان به اصول و اعتقادات نظام و بازآفرینی و بازیابی آنها چنان افزایش یافته، انگار مخاطبین اول كارشان است و تازه به تازه قرار است این اصول را یاد بگیرند و بعد به آنها عمل كنند. چنین تأكیدی چنان كه گفتیم غیر از شهوت حرافی ، میتواند به صورت سمپتوم عمل كرده و محتوای خود را لو دهد. اصرار بر معتقد بودن و اینكه وضع موجود وضعیتی اعتقادی و ایدئولوژیك است درست آن گرهگاهی است كه پرده از وجود شكافی «واقعی» ورای این نمایشها و تأكیدها برمیدارد، شكافی كه نه حاكی از عدول از اصول بلكه حاكی از وجود گونهای شكاف واقعی لاكانی در پشت تمامی این اصرار و ابرامهاست، شكافی كه نشانهی وجود عدم اطمینان و ایمان در مبلغین اصول است، شكافی كه هرچه ترس از روبهرویی با آن و دهن باز كردن مغاك آن بیشتر باشد، بسامد تولید حرف و تصویر برای نمادین / لاپوشانی كردن آن بیشتر و بیشتر میشود.
این سویهی تأكیدی درست همان نقطهای است كه باید نقد فرارونده كار خود را از آن شروع كند. یعنی نقدی كه در چارچوب خود نمایش اعتقادات و نقد آنها گرفتار نشود، چون در چنین وضعیتهایی هرگونه نقد وضع موجود به مثابهی وضعیتی ایدئولوژیك و اعتقادی یا نقد قانون و ارزشمحور، لاجرم در حوزهی گفتار مسلط باقی مانده، توانایی فراروندگی نخواهد داشت.
برای كشف آن امر واقعی كه در تثبیت این اصرار بر نمایش و تأكید بر اعتقاد وجود دارد، بهجز رهاكردن هرگونه نقد درونی و اعتقادی لازم است ببینیم این سمپتوم خود را در تقابل با چه چیزی تعریف كرده و میخواهد چه چیزی را به خودآگاه راه ندهد و به صورت حرافی نمادین سازد.
آنچه این روزها شاهدیم این است كه مبلغین اصول، خود را درست در نقطهی مقابل سودجویی اقتصادی تعریف میكنند، و كسانی كه میخواهند خود را معتقد نشان دهند و وضعیت موجود را تحت عنوان اعتقاد و ارزشمحوری غسل تعمید دهند خود را در مقابل اقتصاد و سودجویی تعریف میكنند، غافل از اینكه با این كار ناخودآگاه وضعیت را لو داده و بسیاری بازیهای پشت پرده نیز با این تأكید به سطح میآید. آنچه در این سمپتوم ظهور میكند درست عدم اعتقاد و اطمینان است. البته تأكید این مبلغین بر اعتقادی بودن نظام بدین سبب است كه عمدهترین بخت هرگونه نظامی این است كه ادعایش مبنی بر اعتقادی بودن از طرف دوستان و ناقدانش نیز پذیرفته شود، زیرا چنین حسن تعابیری هیبتی نمادین به وضعیت بخشیده و چیزی را در هر دو گروه قلقلك میدهد، كه اشتیاق برده به عظمت ارباب ـ تأسف بر سقوط صدام و هیتلر و … ـ وجهی از این قلقلك و شیدایی به امر عجیب و مهیب است.
اینگونه تپق و لو دادنها در تاریخ نمونههای بسیاری دارند. به جز تأكید آدورنو بر اینكه استفاده ناشیانه از انواع فنون بلاغت تنها برای جبران نبودن ایده است و مبلغ فاشیست در اساس به عنوان نمایندهی منافع قدرتمند اقتصادی و سیاسی عمل میكند،2 نمونهای بس زیباتر از این تپقها را ماركس ثبت كرده است. ماركس مینویسد «لافیت، پس از انقلاب ژوییه [1848]، هنگامی كه یار غار خویش، دوكِ اورلئان، را پیروزمندانه به هتل دوویل [تالار شهرداری پاریس] همراهی میكرد از زباناش در رفت كه: «از این پس دیگر دور، دورِ بانكدارهاست». لافیت، بدون این كه بفهمد راز انقلاب را بروز داده بود.» 3 تأكید كنونی بر نمایش و تبلیغ اصول و اعتقادات و تعریف خود در برابر «اقتصاد» سپمتومی است كه در خود این شكاف واقعی را پنهان میكند كه، علیرغم اصرار مبلغین، وضعیت موجود، نه وضعیتی اعتقادی، بلكه وضعیتی اقتصادی است.4
****
1 – جورجو آگامین، در شناخت تبار تكنیك حسن تعبیر كه از ابرازهای تحریف و اخته كردن زبان و نقد است، میگوید: «جان كریسوستوم در رسالهای به نام «دربارهی شناختناپذیری ذات خداوند» نسبت به كسانی كه مدعی هستند ذات خداوندی شناختپذیر است، چون «آنچه را خداوند دربارهی خویش میداند، ما نیز میتوانیم به آسانی در خویشتن بیابیم»، واكنشی سخت نشان میدهد و میگوید خداوند «بیانناپذیر»، «وصفناپذیر» و «نانوشتنی» است… «خداوند، حتی برای فرشتگان نیز ناشناخته است؛ اما درست به همین علت فرشتگان مؤظفند خداوند را بپرستند و سرودهای مرموز خویش را برایش سر دهند. جان میان پرستش فرشتگان و آنانی كه بیهوده در تلاش شناختند، تمایز قایل میشود: فرشتگان ستایش میكنند، این عده در تلاش درك و فهماند؛ فرشتگان در «سكوت به پرستش» مشغولند و اینان زحمت خود میدارند؛ آنها نمینگرند، اینها بی هیچ شرمی به آن ذات بیوصف خیره میشوند. فعلی كه ما به معنای «پرستش در سكوت» ترجمه نمودهایم، در متن یونانی به صورت euphemin آمده است: euphemin كه در اساس به معنای «حفظ سكوت دینی» است. ریشهی واژهی مدرن euphemism است كه به معنای اصطلاحاتی است كه برای حفظ ادب، به جای اصطلاحاتی دیگر استفاده میشود. نك: به فصل اول از كتاب: Gergio Agamben, Remants of Aushwits: witness and Archivs, .
2 – كل عبارت آدورنو چنین است: «اگرچه مبلغ فاشیست برخی گرایشهای خاص موجود در مخاطبان خویش را به كار میگیرد، لیكن او اساساً در مقام نماینده و حافظ منافع قدرتمند اقتصادی و سیاسی دست به این كار میزند. » نك: تئودور آدورنو، نظریهی فرویدی و الگوهای تبلیغات فاشیستی،ارغنون.22.
3 – كارل ماركس، نبردهای طبقاتی در فرانسه، باقر پرهام، مركز، 1381 ـ 9.
4 – علاوه بر این حكم هوركهایمر كه «هر آن كس نخواهد دربارهی سرمایهداری سخن بگوید، باید دربارهی فاشیسم هم خاموش بماند.» و شهود مانهایم در نقد گفتار فاشیسم به مثابهی امر ناعقلانی در این عبارت كه «زمانی كه تودهها دیوانه میشوند، باید كسانی باشند كه هنوز توانایی خود را برای حسابگری عقلانی نگه داشته باشند»، فرانتس نویمان و سالومینی در آلمان و ایتالیا، در نقد فاشیسم به نتایجی مشترك رسیدند كه: «در نظامهای فاشیستی چهار گروه ارتش و نظامیان، دستگاه ادری دولت، سرمایهداران عمده و حزب، در كشاكش قدرت هستند و در نهایت كشمكش گروه سوم و چهارم تعیین كننده بود» نگاه كنید: استیوارت هیوز، هجرت اندیشههای اجتماعی، ترجمهی عزتالله فولادوند، طرح نو، 1376، 148 ـ 82.
http://www.rokhdaad.com/yaddasht-d.php?id=267
کد خبر:
3043